بعقب گذاردن. طی کردن. پیمودن: راهی دراز و دورز پس کردم ای ملک تا من بکام دل برسیدم بدین مکان. فرخی. ، کنار زدن. یکسو کردن. - پس کردن برگها و خاشاک را از روی آب و غیره. - پس کردن لحاف از رو. - پس کردن مردم را برای پیش رفتن
بعقب گذاردن. طی کردن. پیمودن: راهی دراز و دورز پس کردم ای ملک تا من بکام دل برسیدم بدین مکان. فرخی. ، کنار زدن. یکسو کردن. - پس کردن برگها و خاشاک را از روی آب و غیره. - پس کردن لحاف از رو. - پس کردن مردم را برای پیش رفتن
مرکّب از: بی + فردا، منقطع. - بی فردا بودن روز کسی، بسررسیدن عمر وی. فرارسیدن مرگ وی: هر که با اوبدشمنی کوشد روز او از قیاس بی فرداست. فرخی. رجوع به فردا شود
مُرَکَّب اَز: بی + فردا، منقطع. - بی فردا بودن روز کسی، بسررسیدن عمر وی. فرارسیدن مرگ وی: هر که با اوبدشمنی کوشد روز او از قیاس بی فرداست. فرخی. رجوع به فردا شود
پشت پرده. شبستان. سرای. خانه. حرم: پس پردۀ ما یکی دختریست که از مهتران درخور مهتریست. فردوسی. کرا در پس پرده دختر بود اگر تاج دارد بداختر بود. فردوسی. پس پردۀ شهریار جهان سه ماهست با زیور اندر نهان. فردوسی. پس پردۀ نامور کدخدای زنی بود پاکیزه و پاکرای. فردوسی. پس پردۀ او یکی دختر است که رویش ز خورشید روشن تر است. فردوسی. پس پردۀ او بسی دختر است که با برز و بالا و باافسر است. فردوسی. ، عالم غیب: ناامیدم مکن از سابقۀ لطف ازل تو چه دانی که پس پرده که خوبست و که زشت. حافظ. ، در نهان: پس پرده بیند عملهای بد هم او پرده پوشد به آلای خود. سعدی
پشت ِ پرده. شبستان. سرای. خانه. حَرَم: پس پردۀ ما یکی دختریست که از مهتران درخور مهتریست. فردوسی. کرا در پس پرده دختر بود اگر تاج دارد بداختر بود. فردوسی. پس پردۀ شهریار جهان سه ماهست با زیور اندر نهان. فردوسی. پس پردۀ نامور کدخدای زنی بود پاکیزه و پاکرای. فردوسی. پس پردۀ او یکی دختر است که رویش ز خورشید روشن تر است. فردوسی. پس پردۀ او بسی دختر است که با برز و بالا و باافسر است. فردوسی. ، عالم غیب: ناامیدم مکن از سابقۀ لطف ازل تو چه دانی که پس پرده که خوبست و که زشت. حافظ. ، در نهان: پس پرده بیند عملهای بد هم او پرده پوشد به آلای خود. سعدی